گذشته تاریک
هر صدا و هر سکوتی،اونو یاد من میاره تاکی بخوانم تو را به خویش ؟ باصدایی گرفته و نفسی بریده
امیدم ناامید شد وهیچگاه عطرپیراهنت را باد نیاورد....
هرروز چشم براه جاده ی بی انتهای انتظارم
بااحساساتی پراز درد و چشمانی پراز اشک
نه من یعقوبم و نه تو یوسف و نه اینجا کنعان....
ما فراموش شدگانیم که در عمق خاطره ها مدفونیم.............
امشب که دلم بی تاب و پراز زمزمه ی رفتن است امشب که باز فکر میکنم پایان دنیا منم.... امشب که جز رنج خاطرات وترس از فردا در اندیشه ام چیزی نمی اید.... امشب که فکر میکنم پس ازمرگم چه خواهد شد....؟ خوب میدانم که گوشه , گوشه ی این شهر غرق گناه است و به کام هوس رفته اند عشق های دروغین روز......
چه کنم با هجوم گریه ها چه کنم با سیل خاطره ها.....
چشمانم دیگر میلی به بسته شدن ندارند
دردهایم در خواب هم رهایم نمیکنند
روزهایم تاریک شده و شبهایم تاریکتر..........
خوابم هایم رنگ سیاه اشفتگی و کابوس گرفته اند
کودکی هایم را به خاطر اوردم لحظه ای
اغوش خواب,فرار از درد هایم بود
حال چه کنم که خواب ,زندان روح زخم خورده ام شده است....
خدایا : من از اغوش کسی خیر ندیده ام
پایین بیا از عرش
در اغوشت بکش مرا و ارامم کن
زخم هایم را مرحم بزن
و برایم قصه بگو تا خوابم ببرد......
خدایا: از این جسم خاکی خسته و بیزارم
دلم هوس پرواز کرده است
به سوی تو
میهمان نمیخواهی.........؟
سکوت های طولانی ام خیره شدنم به نقطه ای مبهم غرق شدنم در خویش در خروش این همه ادم, تنها ماندنم... خشکیدن خون زندگی در رگهایم گریز از چشم ادمها و پناه بردن به خاطرات دور کنج انزوا و خو گرفتن با دردهایم فقط نشان از یک چیز دارد : من سالهاست مـــــــــــــرده ام ....
و تمام روز دوم چشمهايت تب مي كند؛ مي سوزد ولي حالت ديگر به سنگينيِ ديروز نيست روز سوم امان از روز سوم كه وقتي به نيمه مي رسد خودت را برمي داري مي روي گوشه اي و مي باري و مي باري و مي باري به حال تمام خوش باوري هايت به حال تمام روياهايت به حال خواستن هايي كه خواسته نشد حرف هايي كه گفته نشد و دلي كه ديده نشد مي باري و مي باري و مي باري و بعد تمام از پسِ تمام اشك هايت بزرگ مي شوي گفته بودم گاهي اتفاق ها درست مي افتد وسط خوش باوري هايت . باورهايِ ساده ي ما مي سوزد كه زمين مي زند ما را با همان باورها و بعد كنارم ان مي ايستد دستش را دراز مي كند و ما را از دوباره شروع مي كند با يك زخم كه يادمان باشد گاهي سادگي درماندگی مي آورد من یک دخترم... خالقمم به نامم سوره نازل کرد.... من یک دخترم در تقویم روزی به نامم ثبت گردید با تمام مردانگیت هیچ گاه نمی توانی بفهمی عشق به لاک قرمز را..... گریه کردن بدون خجالت را...... درک کردن در توانت نیست.... منم لیلای عشق و زلیخای صبر.. من دخترم. چک نویس هیچ احساسی نمی شوم من دخترم ....دخترانه میخندم پس مرا که خندان میبینی برچسب هرزگی نزن به پیشانی ام دخترم و دخترانه ناز می کنم.... دخترانه حسادت می کنم اری من همان دخترم...که عشوه هایم بر باد میدهد غرور مردانه ات را ♥♥""سهراب سپهری""♥♥ خواهرکوچکم از من پرسید :پنج وارونه چه معنا دارد.........؟ من به تندی گفتم...... این سوال است که تو می پرسی؟ پنج وارونه دگر بی معناست...... خواهر کوچک من ساکت ماند...... وسوالش را خورد دیدم از گوشه چشمش نم اشکی پیداست........ بغلش کردم و آرام گرفت....... او به آرامی گفت که چرا بی معناست.........؟ من که در همهمه ی داغ سوالش بودم...... از دلم ترسیدم.......... من که معصومیت بغض صدایش دیدم ....به خودم می گفتم: اگر او هم یک روز .... وارد بازی این عشق شود.... مثل من قهوه تلخ عاشقی خواهد خورد..... توی فنجان نگاهش ماندم ...... مات و مبهوت فقط می گفتم: بخدا بی معناست..... پنج وارونه غلط ها دارد..... تو همان پنج دبستان خودت را بنویس.......... بازی ای بی معنیست ... تو همان پنج دبستان خودت را بنویس....♥
میشکنه بغض ترانه،غم رو گونه هام میباره
از همون نگاه اول،آرزوی آخرم شد
حس خوب داشتن اون،عاشقونه باورم شد
دلمو از قلم انداخت،اونکه صاحب دلم بود
منو دوس داشت ولی انگار،اندازش یه ذره کم بود
از همون نگاه اول،آرزوی آخرم شد
حس خوب داشتن اون،عاشقونه باورم شد
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
گاهي خدا آنقدر دلش به حالِ
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
قالب رايگان وبلاگ پيجك دات نت |